مثل بیماری میمونم که گاهی
نه
مثل پرنده ی دوپایی میمونم که هرچی بیشتر بین آدما میمونه کمتر به خلق اهلیشون خو میکنه و هنوز وحشی و عصیانگره.
شاید یکی از اجدادم عقاب بوده بوده باشه.
اونوقت این پرنده ی دوپا،
سردرد میگیره از شلوغی شهر و آدماش
حالش بهم میخوره از اینهمه شلوغی.
یه تهوع دردآلود
گوشیشو باز که میکنه سردرد و تهوع مثه باتلاق مثه گرداب مکنده ای اونو میبلعه
چشماشو میبنده
برمیگرده به جنگل که بوی درختارو
چوب و سرخس و خزه هارو
رود و سنگریزه هارو
دوباره لمس کنه
پرنده هه
دراز میکشه رو خاک بارون زده
دراز میکشه و آروم گریه میکنه توو سکوت اون شب
درباره این سایت